جشن تولد!
بالاخره بعد از کش و قوسهای فراوان 3 شنبه شب طی یک عمیات انتحاری بابا به همه زنگ زدند و برای جمعه بعدازظهر دعوتشون کردند به جشن تولد شما. من همش میگفتم نمیشه و من به کارهام نمیرسم اما بابا گفت مهمونها رو دعوت میکنیم تا مجبور بشیم کارهامونو زود انجام بدیم. خلاصه 4شنبه و 5 شنبه من سخت مشغول کار بودم. 4 شنبه بعد ازظهر که خواب بودی کمی خانه تکانی کردم، شب هم که بابا اومد رفتیم قنادی و کیک سفارش دادیم. بعد هم رفتیم خ مفتح و من یه لباس برای مهمونی خریدم. 5 شنبه صبح رفتیم خرید. بعد از ظهر هم رفتم آرایشگاه و شب هم بقیه کارهای خونه رو انجام دادیم. تا ساعت 2 نیمه شب منو بابا مشغول درست کردن الویه بودیم. جمعه صبح هم مابقی کارها رو انجام دادیم. ساعت 2/...
نویسنده :
مامان
16:41