شیطنت های بی پایان!
چند شبیه که زود میخوابی و صبح هم زود بلند میشی. البته من که نمیتونم زود بخوابم، تو که میخوابی تازه میرم سراغ کارهام. بخاطر همین دیر میخوابم. صبح ها که تو بلند میشی انقدر دوست دارم باز بخوابم اما تو با چشمان گرد و پستونک در دهن کنارم نشستی و بهم لبخند میزنی، منم با دیدن روی ماهت دیگه نمیتونم بخوابم. بلند میشم عوضت میکنم و با هم صبحانه میخوریم.
خیلی عاقلتر و بزرگتر شدی، گوشی تلفن و میگیری کنار گوشت و صدا درمیاری که مثلا داری حرف میزنی. وقتی صدای زنگ تلفن یا در میاد یه دفعه شروع میکنی به جیغ زدن و کلی ذوق میکنی. صدای زنگ در که میاد زودی میری سمت آیفون و به تصویرش نگاه میکنی.
خوابت خیلی کم شده، روزها به زور میخوابی. همش میخوای شیطنت کنی، بعضی وقتها به قدری خسته ای که هر جا میرسی سرت رو میذاری رو زمین و مدام چشماتو میمالی، ولی وقتی میبرمت و میگذازمت توی جات تا بخوابی زودی بلند میشی و میری سراغ شیطنت، منم از این کارت کلافه میشم
مثل همین الان که به زور خوابیدی، از 8/5 صبح بیدار بودی و بالاخره ساعت 3 تسلیم خواب شدی!
دخترم! فصل پاییز از راه رسید، فصل تولد تو. کم کم داری یکساله میشی خانوم خوشگلم. امیدوارم همیشه صحیح و سالم و قبراق باشی.
چند تا عکس خوشگلت رو هم میگذارم.
در حال نشستن روی جارو برقی:
یه دستت رو گرفتی به دیوار و ایستادی: