زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

فرشتۀ پاییزی

سرماخوردگی ٍ تو، سردرگمی ٍ من!

1392/7/9 17:22
نویسنده : مامان
156 بازدید
اشتراک گذاری

5شنبه صبح وقتی بیدار شدی تنت یه کم داغ بود. کم کم علائم سرماخوردگی ظاهر شد. بمیرم برات احتمالا تو خواب سرما خوردی. شبها هوا خنکه و شما هم نمیذاری پتو روت بمونه چون همش غلت میزنی. حسابی نگران زمستونم که چه جوری مراقب باشم مریض نشی. باید با کاپشن و کلاه و شال بخوابونمت!نیشخند

جمعه با مامان جون اینا و خاله ها رفتیم هشتگرد پیک نیک. باغ دوست بابا بود، حسابی بهمون خوش گذشت. بابا زحمت کشیدن و برامون جوجه کباب و بلال درست کردن،خوشمزه البته شوهر خاله و باباجون هم کمک کردند. خلاصه روز خوبی بود ولی امان از برگشتن که اتوبان کرج ترافیییییییییییک شدید بود و 2 ساعت و خورده ای تو راه بودیم.کلافه

دخترم! این روزا خیلی درگیرم، بین احساس مادری و علاقه خودم. یه کلاسی ثبت نام کردم که خیلی زیاد دوست دارم برم. از طرفی نمیدونم با شما چی کار کنم. امروز با هم رفتیم کلاس، قرار بود بمونی پیش خانومی که اونجا به عنوان مربی بود. ولی یه لحظه هم ازم جدا نشدی. من هم نتونستم توی کلاس شرکت کنم. فدای سرت، نمیخوام تو اذیت بشی. حالا موندم که قید این کلاس رو بزنم یا اینکه فکر دیگه ای برای شما بکنم. بهر حال دلم نمیخواد که تو آسیب ببینی و اذیت بشی. توکل به خدا، انشاءالله هر چی صلاحمونه.

اینم عکس پیک نیک جمعه، شما و فاطمه:

مامانی حسابی عاشق پستونکت هستی. وقتی میخوام بهت غذا بدم بزور از دهنت در میارم و یه قاشق بهت میدم، تا میخوری زودی پستونکت رو برمیداری و میذاری تو دهنت. دیگه از دسترست خارجش میکنم تا چند قاشق بخوری. هر جا هم که پستونکت رو ببینی برش میداری و میذاری دهنت. توی خواب هم این کارو کردی!چشمک

امروز روز دحو الارضه، دوست داشتم روزه بگیرم اما نشد. ناراحتخدایا بهترین ها رو برای همه مون مقدر کن! آمین...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم
11 مهر 92 10:10
همیشه به گردش باشید انشالله. خیلی التماس دعا