زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

فرشتۀ پاییزی

دندان آسیاب!!

همین الان که داشتم باهات بازی میکردم و تو برام قاه قاه میخندیدی در کمال تعجب دیدم که دو تا از دندونهای آسیابت تو فک بالایی زده بیرون، کنار دندون نیش که البته دندونهای نیشت هنوز در نیومده. عزیزمممممممم خیلی خوشحالم که داری بزرگ و بزرگتر میشی. نهمین و دهمین دندونت هم خودنمایی کردند، دوباره که کنکاش کردم دیدم تو فک پایینت هم دندون آسیاب میخواد بزنه بیرون، البته فعلا زیر لثه قلمبه بودند و یه کم طول میکشه که جوونه بزنن. وای دخترم فکر کنم تا یکسالگی همه دندونهات در اومده باشن! برم که داری گریه میکنی و از سر و کولم میری بالا. دوستت دارم کوچولوی خوشگلمممممم. ...
24 شهريور 1392

پایان دهمین ماه و جوانه زدن هشتمین دندان!

این پست رو دیروز میخواستم بنویسم ولی شیطنتهای شما اجازه نداد! دیروز شما ده ماهت تموم شد و وارد ماه یازدهم شدی. چیزی تا تولد یکسالگیت نمونده، چقدر روزها زود میگذره. دیروز هشتمین دندونت رو هم رویت کردم. حالا دیگه 4 تا دندون پایین داری و 4 تا بالا. حسابی داری بزرگ میشیا شیطونک من. چند روزیه که برای 7-8 ثانیه بدون تکیه گاه میتونی بایستی. بی صبرانه منتظر اولین قدمهات هستم عزیزم. یکشنبه شب رفتیم عروسی، بهمون خوش گذشت، شما هم دختر خوبی بودی فقط موقع شام شیطونی میکردی و دستت رو میکردی تو ظرف سالاد و غذا. تولد فاطمه هم که قرار بود دیشب باشه کنسل شد و افتاد برای سه شنبه. امیدوارم یازدهمین ماه زندگیت پر از خوبی و خوشی و خاطره های زیبا باشه. ...
22 شهريور 1392

روزت مبارک!

امروز ولادت حضرت معصومه(س) است که روز دختر نامگذاری شده. روزت مبارک دخترکم! دوشنبه بعدازظهر رفتیم شمال و پنج شنبه بعدازظهر برگشتیم. چهارشنبه از آتلیه بهمون زنگ زدن که بالاخره عکسهای شما حاضر شده. ما هم پنج شنبه وقتی رسیدیم تهران یک راست رفتیم و عکسهای قشنگ شما رو گرفتیم. چهارشنبه رفتیم تالاب انزلی و سوار قایق شدیم. خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت. هوا هم خوب بود البته ظهرها کمی گرم بود. شما هم دختر خوبی بودی و خیلی اذیت نکردی فقط یه وقتایی تو ماشین بهونه میگرفتی که با رفتن به بغل بابا مشکل حل میشد و آروم میشدی. بابا بچه به بغل رانندگی میکرد و منم استراحت میکردم و تخمه میشکوندم! فردا شب عروسی دعوتیم، نمیدونم بریم یا نه! آخر هفته هم خون...
16 شهريور 1392

وداع با شهیدان...

دیشب رفتیم مراسم وداع با 92 شهید که تازه تفحص شده اند. توی پادگان سیدالشهدا که نزدیک خونمون بود برگزار شد، شما رو گذاشتیم تو کالسکه و پیاده رفتیم. عمه ها و مامان فاطمه هم اومده بودند. اونجا همش به فکر دل مامان فاطمه بودم که چه جوری 2 تا دسته گلش رو از دست داده و چقدر دلش میسوزه، خیلی گریه میکرد، چند ساعت قبل از شروع مراسم رفته بود اونجا. به یاد عمو مهدیت بودم که بعد از 13 سال پیکرش رو آوردند و خدا میدونه چه به روز دل مامان فاطمه و بقیه اعضای خانواده اومده. خدا کنه شرمنده شهدا نشیم... مراسم خیلی باصفایی بود. شهیدان رو گذاشته بودند روی زمین و دور هر کدوم یه عده نشسته بودند و گریه میکردند. ما قبل از مغرب رفتیم و بعد از نماز برگشتیم. البته هنو...
11 شهريور 1392

هفتمین دندون مبارک!

دختر گلم دیروز کشفیدم که کنار دو تا دندون پایینت یه دندون دیگه جوونه زده و با احتساب 4 تایی که بالا داری این میشه هفتمین دندونت که پایین سمت چپ داره درمیاد. چند روزی بود که به وجودش شک کرده بودم ولی دیروز به یقین رسیدم دیروز روز پرکاری بود. صبج که بیدار شدی با هم رفتیم مدرسه سابق من یه جلسه بود. بعد هم رفتیم بهشت مادران من با دوستام قرار داشتم. اونجا بود که فهمیدم دوست عزیزم هانیه جون هم به جمع مامانها پیوسته و ایشالا سال 93 نی نیش بدنیا میاد. تو همون پارک بود که دندونت رو کشف کردم. دوستام کلی از تو خوششون اومده بود و میگفتن ماشاالله چقدر بزرگ شده. باهاشون ساندویچ خوردیم و بعد هم یه بستنی قیفی خوشمزه و بعد اومدیم خونه. شما خیلی خوشحال بو...
7 شهريور 1392

زهرا میگه جیززززززز!

دختر گلم روز به روز داری بامزه تر میشی. هر چی من میگم بعدش تکرار میکنی. میگم اٍ اٍ تو هم میگی، میگم آ آ، تو هم تکرار میکنی. چند شب پیش نق میزدی بهت گفتم هیس هیس، تو هم گفتی هیس هیس، میخواستم همونجا قورتت بدم! به چیزهای خطرناک که دست میزنی بهت میگم جیزه دست نزن. تو هم زودی جیز رو یاد گرفتی و حالا به هر چی دست میزنی خودت تند تند میگی جیز جیز. قربون عقل و هوشت برم. علاقه بسیار زیادی به ایستادن داری. دستت رو که میگیری به همه جا و بلند میشی و جدیداً هم چند قدم با کمک جایی که گرفتی برمیداری. وقتی در حموم یا دستشویی باز باشه با سرعت نور میری سمتشون و صداهایی از خودت درمیاری که یعنی داری یه کار خیلی مهم انجام میدی، ولی من زودتر از تو میرم و درو م...
5 شهريور 1392

ماه دهم...

زهرای من! الان شما آروم کنارم خوابیدی. منم خیلی خوابم میاد ولی خوابم نمیبره. دیشب خیلی خیلی بد خوابیدم و کلی هم خوابهای بد دیدم. خداروشکر که خواب بود و واقعیت نبود. چند روزیه که نهمین ماه رو هم تموم کردی و وارد ماه دهم شدی. خداروشکر که روز بروز داری بزرگتر و عاقلتر میشی. نمیدونی چه لذتی داره وقتی بچه ات جلوی چشمت رشد میکنه و قد میکشه، کارهای جدید یاد میگیره، با هر حرکت و صدایی که درمیاری دلم میخواد سفت بغلت کنم و حسابی فشارت بدم. امروز صبح بابا تو رو روی پاهات بلند کرد و بعد ولت کرد و تو یکی دو قدم برداشتی، خیلی حس خوبی بود وقتی راه رفتنت رو دیدم، البته فقط برای چند ثانیه. همین چند ثانیه هم برام دوست داشتنی بود. دیشب به بابا گفتم بیا ...
26 مرداد 1392

خدایا شکرت...

این پست صرفاً برای تشکر از خدای مهربونه. برای اینکه یه گوشه از لطف و مهربونیش رو به خودم یادآوری کنم. برای اینکه هر وقت اینجا رو خوندم یادم بیاد که چقدر خدا هوامونو داره. خدایا شکر...   خدایا شکرت برای اینکه الان دخترم صحیح و سالم کنارمه. خدایا شکرت برای اینکه بدون اینکه انتظار بکشیم دخترمون رو بهمون هدیه دادی. خدایا شکرت برای اینکه دوران بارداری راحتی داشتم. خدایا شکرت برای اینکه وقتی تو ماه هشتم بیمارستان بستری شدم و گفتن آب آمنیوتیک کم شده ممکن بود مجبور بشم چند هفته زودتر دخترم رو به دنیا بیارم، چقدر همه غصه خوردیم و دعا کردیم، اما مثل همیشه کمک کردی و زهرا سر موعد بدنیا اومد. خدایا شکرت که زایمان راحت و خوبی داشتم. خد...
25 مرداد 1392

عید فطر مبارک!

ماه رمضان امسال هم با تمام خوبیها و برکاتش (والبته با کمی هم سختی! ) تموم شد! خداروشکر که تونستم روزه هامو بگیرم. زهرا جان امیدوارم کار درستی کرده باشم و به شما ظلم و ستمی نشده باشه. اولین عید فطرت مبارک باشه عزیزم. بابا میگه فردا صبح سه تایی بریم نماز، ولی من میترسم شما بدخواب بشی، تازه بابا میگه با موتور بریم! امروز برای 2 ساعت شما موندی پیش بابا و من رفتم بازار. دلم لک زده بود برای بازار. یکسال بود که نرفته بودم. برای عکسهای شما که قراره هفته بعد تحویل بگیریم یه آلبوم خوشگل خریدم. خداروشکر بابا رو اصلا اذیت نکردی. امروز صبح با بابا بردیمت آمپول ویتامین د3 که دکتر داده بود رو برات تزریق کردند، ماشاءالله خیلی آروم بودی و یه کوچولو ...
17 مرداد 1392