وداع با شهیدان...
دیشب رفتیم مراسم وداع با 92 شهید که تازه تفحص شده اند. توی پادگان سیدالشهدا که نزدیک خونمون بود برگزار شد، شما رو گذاشتیم تو کالسکه و پیاده رفتیم. عمه ها و مامان فاطمه هم اومده بودند. اونجا همش به فکر دل مامان فاطمه بودم که چه جوری 2 تا دسته گلش رو از دست داده و چقدر دلش میسوزه، خیلی گریه میکرد، چند ساعت قبل از شروع مراسم رفته بود اونجا. به یاد عمو مهدیت بودم که بعد از 13 سال پیکرش رو آوردند و خدا میدونه چه به روز دل مامان فاطمه و بقیه اعضای خانواده اومده. خدا کنه شرمنده شهدا نشیم...
مراسم خیلی باصفایی بود. شهیدان رو گذاشته بودند روی زمین و دور هر کدوم یه عده نشسته بودند و گریه میکردند. ما قبل از مغرب رفتیم و بعد از نماز برگشتیم. البته هنوز مراسم دعا و سخنرانی ادامه داشت ولی شما خیلی خوابت میومد و بیقراری میکردی. دوربین برده بودم تا کنار شهدا ازت عکس بگیرم ولی همش بغل بابا و تو قسمت مردونه بودی به خاطر همین نشد عکس بگیرم.
تا چند ساعت دیگه به امید خدا عازم استان گیلانیم. بابا رفته عزاداری، وقتی بیاد نهار میخوریم و راه میفتیم. امیدوارم سفر خوبی باشه و بهمون خوش بگذره.
این عکسها رو از اینترنت گرفتم، مربوط به مراسم دیشبه.