زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

فرشتۀ پاییزی

آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده...

1392/3/13 17:55
نویسنده : مامان
222 بازدید
اشتراک گذاری

یشتر از 20 روزه که برات چیزی ننوشتم و تو این مدت کلی اتفاق افتاد.

مهمترینش سفر به مشهد مقدس بود که الحمدالله قسمت شد و رفتیم زیارت امام رضا (ع). از 5 تا 8 خرداد مشهد بودیم، خداروشکر سفر خوبی بود و تو اصلا اذیت نکردی، توی کالسکه مینشستی و میرفتیم حرم. توی هواپیما هم خوب بودی و برگشتنی خوابیدی. وقتی میرفتیم حرم میگذاشتمت پیش بابا و میرفتم زیارت. البته پدربزرگ و مادربزرگت (پدری) هم بودن و یکی دو بار هم پیش مادربزرگ موندی. بابا هم دو بار شما رو برد زیارت و چسبوند به ضریح، زیارت قبول. خیلی برات دعا کردم، برای اینکه همیشه سلامت باشی و هیچوقت مریض نشی. برای عاقبت بخیریت...

یه 10-12 روزی هم میشه که بدون کمک میشینی، البته یه بالشت باید پشتت بذارم تا با کله از عقب نیفتی. چند روزی هم هست که بدنت رو بلند میکنی و میخوای 4 دست و پا بری. امروز کاملا حالت 4 دست و پا رو گرفته بودی ولی نمیتونستی بری جلو و بزور یه کم خودت رو روی زمین کشیدی. ولی عقب عقب رو خیلی خوب میری و در عرض چند دقیقه با غلت زدن های متوالی و عقب رفتن کل اتاق رو طی میکنی.

و یه اتفاق دیگه اینکه 5 شنبه بردمت دکتر و آقای دکتر گوشات رو سوراخ کرد. بعد از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدم که الان مناسبترین وقته. خداروشکر اذیت نشدی و فقط همون لحظه کمی گریه کردی. بعد از 3 روز هم گوشواره ات رو درآوردم و گوشواره طلا برات انداختم. دیروز دخترخاله ات که 2 سال و 9 ماهشه گوشواره ات رو دید و با همون شیرین زبونیه همیشگی بهت گفت: چقد خوشگله، مبارکت باشه!قلب راستی فک نکنم دیگه کسی بهت بگه آقا پسر! وقتی رفتیم مطب دکتر به منشیش گفتم اومدم گوشش رو سوراخ کنم. با یه قیافه متعجب گفت مگه پسر نیست؟؟! فکر کرده بود پسری و همش میگفت این که مثل پسرهاست! تعجب حالا دیگه کسی جرات نداره اشتباه کنه!

پریشب ساعت یک و نیم بیدار شده بودی و سرحال بودی ولی من داشتم از خواب غش میکردم.خمیازه هر کاری میکردم نمیخوابیدی. نمیدونم چرا اینجوری شده بودی، بابا هم بالاخره به کمکم اومد و تکونت داد تا بخوابی ولی تا میذاشتیمت توی جات بیدار میشدی و شروع میکردی به غلتیدن و بازی کردن. نهایتا ساعت 3 به این نتیجه رسیدی که نصفه شبه و باید خوابید. خودت با خوردن پستونک خوابیدی!

روزها دارن میگذرن و تو به سرعت بزرگ میشی. این روزا خیلی شیرین شدی. هر کی می بیندت میگه چه بچه خوش اخلاقی، ماشاءالله بهت. قلب

احتمالا تو این تعطیلات بریم شمال، البته بابا امتحان داره و هنوز برناممون معلوم نیست.

دوستت داریم کوچولوی دوست داشتنی!ماچ

عکسهات هم طبق معمول در ادامه مطلب:

قربون ذوق کردنت عزیزمقلب

جدیدا دوست داری لبهاتو این شکلی کنی!

عکسی که مشهد گرفتیم:

باغ وحش وکیل آباد بغل بابا در حال تماشای شتر:

روبروی باب الجواد(ع) کنار گلها نشستی:

این عکسهارو پریروز وقتی داشتم بهت فرنی میدادم ازت گرفتم. قاشق رو ازم گرفتی و کلی باهاش بازی کردی

قربون اون دندونات که همه چیو گاز میگیری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مریم
13 خرداد 92 18:42
ای جان. چقدر ماشالله زهرا خانوم بزرگ شده..چقدر شیرین شده...خدا نگهدارش باشه! دل ما پسر دارا رو با این عکسا اب نکن دیگه

زیارت همگیتون مخصوصا زهرا کوچولو قبول باشه. انشالله همیشه به سفر و گردش.


ممنون عزیزم، ما هم منتظریم هر چه زودتر روی ماه آقا پسر شما رو ببینیم.

خاله کوچیکه
15 خرداد 92 0:00
ای جانم قربونت برم الهی. آخ جون فردا صبح کله سحر با هم میریم شمال خاله جوووون