مادر بودن، سخت ترین کار دنیا!
همیشه فصل سرما رو دوست داشتم چون خیلی گرمایی هستم و از گرما فراریم، اما امسال از زمستون و سرما متنفر شدم، چون تو همش مریض میشی! البته نقش آلودگی هوا رو هم نباید ندیده گرفت. پارسال زمستون الحمدلله مریض نشدی، خیلی کوچولو بودی و راحت میشد کنترلت کرد. حمومت که میکردم لای پتو میپیچوندمت و توی اتاق گرم میخوابیدی، اما الان نه اجازه میدی که بپوشونمت و نه یه جا بند میشی، هوای آشپزخونه و هال و سالن نسبت به اتاقهامون سردتره و تو هم بلافاصله بعد از حموم به همه جای خونه سرک میکشی. خلاصه که این مریضیهای پشتِ سر ِ هم تو بدجوری منو ناراحت میکنه و عمده ناراحتیم به خاطر اذیت شدن خودت هست، شبها که بینیت کیپ میشه و نمیتونی درست نفس بکشی و اعصابت خورد میشه و گریه میکنی جیگر من آتیش میگیره ولی کاری از دستم بر نمیاد!
الان هم چند روزیه که مریض شدی. جمعه صبح بابا رفت مأموریت و شنبه شب برگشت. یکشنبه رفتیم دکتر، تنها مشکلی که داشتی سرفه های گاه و بیگاه بود. با خوردن شربت هایی که دکتر داد یکدفعه آبریزش شدید گرفتی. نمیدونم شاید به یکی از شربت ها حساسیت داشتی. دو سه روزه که درگیر سرفه ها و آبریزش بینی هستیم. وقتی نفس میکشی خس خس گلوت قلبم رو آتیش میزنه. دیشب موقع خواب با نفس های تو من اشک میریختم. واقعاً مادر بودن سخت ترین کار دنیاست!
از گله و ناراحتی که بگذریم میرسیم به شیرینیِ وجود تو. دو روزی که بابا نبود و ما خونه مامان جون بودیم حسابی از همه دلبری کردی. بعضی وقتا انقدر دلمو میبری که فقط بغلت میکنم و یه دل سیر میبوسمت. خیلی بامزه حرف میزنی، این چند روزه چند تا از اعضاء بدنت مثل چشم و گوش و پا رو بهت یاد دادم که الان به خوبی یاد گرفتی و نشون میدی. وقتی میگم پا کو، پات رو میاری بالا و میگی: با! خیلی از حرفهایی که میزنیم رو تقلید میکنی و شبیهش رو میگی. به جرأت میتونم بگم روزهایی که میگذرونیم شیرین ترین روزهای با تو بودنه. راه رفتنها و فضولی کردنهات، حرف زدنهای بی سر و ته، با محبت منو بغل کردن و بوسیدن(البته از نوع خیس!)، دالی کردنهامون، همه و همه برام شیرین و دوست داشتنیه. پس باید بگم مادری کردن و مادر بودن سخت ترین و شیرین ترین کار دنیاست! سختی ها و شیرینیهاش با هم توأمه. ولی با گذشت زمان سختیها فراموش میشه و حلاوت خوشیها تو قلب و ذهن آدم می مونه.
دیشب خونمون مراسم عزاداری داشتیم. پارسال من و بابا برای سلامتی و عاقبت بخیریت نذر کردیم که ان شاءالله هر سال 28 صفر یه مراسم کوچیک برای پیامبر ص و امام حسن ع توی خونمون بگیریم که خونه هم متبرک بشه به اسم این بزرگواران. خداروشکر مراسم دیشب به خوبی برگزار شد. ان شاءالله مقبول بیفتد...
امروز هم تعطیل بود و خونه بودیم. الان تو و بابا توی اتاق خواب هستید و من یواشکی اومدم سراغ لپ تاپ! خوب بخوابی دختر گلم
اینم جدیدترین عکست خونه مامان جون:
در کنار فاطمه جون: