بی تابی شبانه!
دخترکم!
چند شب پیش نیمه شب بیدار شدی و فقط گریه میکردی، نمیدونم چرا، ولی هیچ رقمه ساکت نمیشدی. دو ساعتی با بابا درگیر بودیم تا بخوابونیمت، بمیرم برات چشمهات سرخ شده بود و از بس داد زده بودی صدات گرفته بود. 5 شنبه رفتیم دکتر، خانم دکتر گفت احتمالا بخاطر دندانهای نیشت هست که میخوان دربیان. میگن دندانهای نیش خیلی دردناکه! خداروشکر قد و وزن و همه چیزت عالی بود و خانم دکتر خیلی راضی بود.
چهارشنبه شب رفتیم هیئت، سخنران شیخ حسین انصاریان بودند، مداحی هم خوب بود. شما همش شیطونی میکردی و میرفتی پیش بچه ها و سر به سرشون میذاشتی. قربونت برم که یه لحظه آروم و قرار نداری. بابا دیشب رفت مسجد ارگ مراسم حاج منصور، منم دوست داشتم برم ولی خیلی شلوغ میشه و با وجود شما سخته!از امشب هم تا شام غریبان بابا میرن مسجد خودشون، ولی من دوست ندارم برم اونجا آخه همه آشنا هستند باید سلام و احوالپرسی کنیم. دوست دارم جایی برم که کسی آدمو نشناسه.
از دوشنبه مراسم بیت رهبری شروع میشه، خیلی دوست دارم شرکت کنم ولی نمیدونم چه جوری و با کی برم، شاید با عمه ها رفتیم!
این روزها خیلی حال و هوای پارسال رو دارم. پارسال مثل دیروز آرایشگاه بودم، برای کوتاهی و مش. چقدررررر طول کشید! صبح رفتم و شب برگشتم خونه، حسابی خسته و له و لورده شدم. امروز هم سالگرد عروسی خاله بنفشه است که من پارسال نتونستم شرکت کنم!
سه روز به تولدت مونده و باید واکسن یکسالگی رو بزنی. ان شاءالله که اذیت نشی خوشگلم.
برخلاف میلمون دیروز قسمت نشد بریم مراسم شیر خوارگان حسینی، چون شما شب خیلی دیر خوابیدی و صبح خوابه خواب بودی، ان شاءالله عمری باشه سال بعد با هم میریم.
راستی شال و کلاهت با کمک عمه اکرم به اتمام رسید، خیلی خوشگل شد، مبارکت باشه. عکسشو بعدا میذارم.
فعلا