پسر خاله خوش اومدی!
پسر خاله خوش اومدی! دخترم! فردا میشه یک هفته که شما پسر خاله دار شدی! و اولین نی نی پسر وارد خانواده ما شد.
یه نی نی ِ کوچولو و بامزه.
فاطمه که خیلی خوشحاله داداش دار شده، البته جدیدا یه کمی هم خودشو لوس میکنه برای مامان و باباش. داداشش هنوز اسمش معلوم نیست، ما که بهش میگیم علی، ولی باید ببینیم باباش بالاخره چه تصمیمی میگیره و شناسنامه اش رو به چه اسمی میگیره.
زهرا جون دیشب همگی افطار خونه عمه سمیه بودیم. شما خوابت میومد و چون سر و صدا زیاد بود نمیتونستی بخوابی. اومدیم خونه هم یکساعتی شیطونی کردی و بالاخره خوابیدی. ولی ساعت 3/5 که ما برای سحر بیدار شده بودیم شما هم بیدار شدی و بصورت مداوم جیغ میزدی و گریه میکردی. یکساعت هم اینجوری درگیر بودیم تا بخوابی. ساعت 10 صبح هم بیدار باش زدی. من و بابا انقدر دلمون میخواست بخوابیم ولی نذاشتی!
الان هم که ساعت 12/5 ظهره بعد از دو ساعت و نیم غر غر کردن و شیطونی بالاخره غش کردی و خوابیدی. ولی من که دیگه خوابم نمیبره، بابا با دوستش رفته نماز جمعه و من فکرم مشغوله اینه که افطار چی درست کنم؟؟
اینم عکس علی کوچولو وقتی مرخص شدن و اومدن خونه:
اینم شما و فاطمه جون:
راستی فاطمه خیلی دوستت داره. وقتی بهش میگم زهرا رو بیشتر دوست داری یا داداش رو؟ میگه زهرا و داداش! نمیتونه بینتون فرق بذاره. انشاالله بزرگ که شدید مثل دو تا خواهر برای هم باشید.
حالا این عکستو ببین:
این عکست برای دو هفته قبله. وقتی رفته بودیم قم سالگرد خاله فاطمه و برگشتیم شما بدخواب شده بودی و یه عالمه گریه کردی. ما هم ازت عکس و فیلم گرفتیم تا بعدا خودت قیافتو ببینی!
پ.ن. عزیزم این روزا خیلی برای خوابت اذیت میکنی. هم خودت اذیت میشی و هم ما. نمیدونم از دندون درآوردنه؟ انشاءالله زودتر خوب بشی. منم که روزه میگیرم یه کم بی حوصله میشم و گاهی حوصله بد قلقی هاتو ندارم. منو بابت بعضی بداخلاقیام ببخش!
پ.ن. دیروز 27 تیر بود. سالگرد فوت خاله م! یادآوری اون روز و صحنه های بهشت زهرا و ... بدجوری قلبمو میسوزونه! خدایا به حق این ماه خاله مو غرق رحمت و لطفت کن! آمین...
