4 تا دندون!
امروز سومین روز ماه مبارک رمضانه. من دیروز و امروز رو روزه گرفتم. خداروشکر خیلی سخت نیست. به شما هم بیشتر غذای کمکی میدم. انشاءالله خدا کمکمون کنه.
دیشب ساعت یک رفتیم مراسم مسجد امام حسین(ع)، خیلی خوابت میومد ولی به خاطر سر و صدا نخوابیدی و آخرای مراسم دیگه رسما قاطی کردی و من شما رو آوردم توی ماشین تا بابا هم بیاد. تا سوار ماشین شدیم از هوش رفتی و خوابیدی.بمیرم برات که انقدر خسته بودی. راستش خیلی بد خوابی و باید همه شرایط برات مهیا باشه تا بتونی بخوابی. به قول بابا بردی به من، چون منم بد خوابم ولی خانواده بابا خیلی راحت میخوابن و تا سرشون میاد رو بالشت خوابن!! نمیدونم با این اوصاف شبهای قدر بتونیم بریم مسجد یا نه.
زهرا جون چند روز پیش توی فک بالات متوجه بروز و ظهور یک عدد دندون شدم. دیروز بعد از تلاش بسیار و علیرغم مخالفت های تو، فهمیدم که 3 تا دندون دیگه هم کنار همون دندون در حال رویشه، منتها هنوز از لثه نزده بیرون و وجودشون کاملا مشهوده که اون زیر قلمبه شدن!
چند روزی هست که وقتی من یا بابا نشستیم یا دراز کشیدیم میای ما رو میگیری و سعی میکنی بلند شی که بالاخره پریروز موفق شدی و در حالی که منو گرفته بودی ایستادی. دیگه کم کم داری راه میفتیا! الان دیگه هر چی که دم دستت باشه میخوای بهش تکیه کنی و بلند شی.
راستی 4 شنبه با بابا رفتیم آتلیه و عکسهاتو انتخاب کردیم. وای خیلی ناز بودن، همشونو دوست داشتم. ولی بالاخره 17 تاشو انتخاب کردیم و قراره تا اواخر ماه رمضان آماده بشن. بیصبرانه منتظرشون هستم!
فردا صبح خاله میره بیمارستان تا نی نیشو به دنیا بیاره. ما هم احتمالا میریم بیمارستان و میبینیمشون. تو هم پسرخاله دار میشی!
دخترک نازم! این روزها خیلی خیلی شیرین شدی و من و بابا روز بروز بیشتر عاشقت میشیم. دوست ندارم این روزها زودی تموم بشه. آخه حرکات و صداها و اداهات خیلی بامزه و دوست داشتنیه. حیف که بچه ها زود بزرگ میشن و این روزها دیگه هیچوقت تکرار نمیشه.
راستی بعد از اون مسافرت چند روزه مون، خیلی بیشتر با بابا مچ شدی و بهش وابسته شدی. الان دیگه وقتی بغل من هستی و بابا بهت میگه بیا بغلم زودی خودتو میندازی تو بغلش، ولی وقتی بغل بابایی و من بهت میگم بیا بغلم نمیای و بابا رو میچسبی، و این گونه است که بابا ذوق میکند و من عصبانی میشوم!!
امروز 21 تیره، هشت ماهگیت مبارک فرشتۀ پاییزی خونه!