زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

فرشتۀ پاییزی

باز هم سفر!

1392/4/18 16:42
نویسنده : مامان
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم!

بالاخره فرصتی پیدا کردم تا بیام و بنویسم.

البته الان هم که فرصت شد بخاطر اینه که شما خوابیدی، ماشاءالله حسابی شیطون شدی و فرصت هیچ کاری به من نمیدی!

دو سه هفته ای  هست که دیگه بطور کامل چهار دست و پا میری و روز به روز سرعتت بیشتر میشه. یکی دو روز هم هست که از حالت چهار دست و پا میشینی. خلاصه که حسابی فرز و شیطون شدی و خودتو به هر جا که بخوای میرسونی. یکی از جاهای مورد علاقه ات شیر شوفاژه که خودتو بهش میرسونی، یکی هم سبد سیب زمینی پیاز توی آشپزخونه است که دو سه بار انداختیش و کلی گریه کردی و منم تصمیم گرفتم جاشو عوض کنم و گذاشتمش روی کابینت.

و اما در ادامه بحث مارکوپولوییه!! شما، روز یکشنبه 2 تیر بابا یه دفعه تصمیم گرفت که بریم مسافرت، ایندفعه سفر به جایی که تا حالا نرفتیم، تبریز و اردبیل و سرعین و... و اینجوری بود که روز دوشنبه 3 تیر که نیمه شعبان بود بعد از خوردن نهار 3 تایی عازم سفر شدیم. حدود 7 ساعت توی راه بودیم تا رسیدیم به شهر تبریز. هوا خنک و خوب بود. سه شب تبریز بودیم و پنج شنبه رفتیم سرعین که هواش عالی بود. یه سر اردبیل هم رفتیم. برگشتنی هم از گردنه حیران رفتیم آستارا و از بندر انزلی و رشت گذشتیم و شنبه شب رسیدیم تهران. سفر خیلی خوبی بود و شما هم بچه بسیار خوبی بودی. البته توی ماشین یه وقتایی غر غر میکردی که خب طبیعی بود که خسته میشدی از ماشین. از بابا ممنونیم که ما رو برد سفر و همه تلاشش رو کرد که به ما خوش بگذره.قلب

چهارشنبه 12 تیر برات نوبت آتلیه گرفتم، از آتلیه بهبود که قبلا دخترخاله ات رفته بود و کارش خوب بود. قرار بود فاطمه هم بیاد تا عکس دوتایی بگیرید ولی طفلی مریض شده بود و نتونست بیاد.ناراحت خاله کوچیکه اومد دنبالمون و سه تایی رفتیم آتلیه.  ولی شما انگار از محیطش و از آقایی که عکس میگرفت خیلی خوشت نیومده بود و همش بهانه میگرفتی و میخواستی بیای بغل من. گریه های شدید میکردی، مخصوصا موقع عوض کردن لباس. بالاخره با هر زحمتی بود یه سری عکس ازت گرفتن، هنوز نرفتیم برای انتخاب، انشاالله عکسای خوبی از توشون دربیاد.

3 روز دیگه هشت ماهت هم تموم میشه و وارد ماه نهم میشی. باورم نمیشه که به زودی یکساله میشی. پارسال این روزها هنوز خیلی کوچولو بودی و من روزها رو میشمردم برای اومدنت. راستی پنج شنبه هم رفتیم قم، بعدازظهر رفتیم و شب برگشتیم. اولین سالگرد فوت خاله فاطمه ام بود. خاله عزیزم که پارسال یدفعه از پیشمون رفت.ناراحت نمیدونم یادت میاد یا نه. تو اونموقع 5 ماهت بود. حتما متوجه گریه ها و ناراحتی های من شده بودی. اصلا باور نمیکنیم که یکساله خاله رو ندیدیم. خدایش بیامرزد انشاءالله.

الان قراره مامان جون با خاله ها بیان اینجا، یکشنبه هم اومدن. آخه خونه مون خیلی نامرتبه، شما هم که نمیذاری من کاری بکنم. میان کمک کنن تا خونه رو سر و سامون بدیم. یکشنبه خاله کوچیکه کلی کمک کرد وهمه جا رو گردگیری کرد. ممنون خاله! قلبخاله بزرگه هم که شنبه یعنی 4 روز دیگه میره بیمارستان تا پسر خاله ی شما رو بدنیا بیاره. همون بیمارستان و بوسیله همون دکتری که شما بدنیا اومدی. انشاالله صحیح و سالم بدنیا بیاد.

همین الان بیدار شدی و مشغول شیطنتی. برم که اگه ازت غافل بشم یه کاری دستمون میدی!

چند تا از عکسهای سفرمون رو هم میذارم.

اینجا روستای کندوانه، اطراف تبریز. بابا این عکستو خیلی دوست داره.

اینجا هم یه روستا اطراف سرعینه:

راستی یادم رفت بگم تو این سفر چند تا ادای بامزه درمیاوردی، یکیش همین که توی این عکس در آوردی! اینجا اردبیله و دریاچه شورابیل. سوار قایق موتوری شدیم.

یه چیز دیگه هم بگم! یکی دو جا الاغ دیدیم و گفتیم ببینیم عکس العملت چیه. شما خیلی ترسیدی و جیغ میکشیدی. ما هم ازت عکس گرفتیم!

اینم آستارا و کنار دریا:

این آبشار زیبا رو هم موقع برگشت نزدیکای انزلی دیدیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله کوچیکه
19 تیر 92 1:56
خاله جون حسابی مارکوپولو شدیا!
خاله کوچیکه
19 تیر 92 1:59
مامان حالا که فکر می کنم می بینم زهرا تو بعضی عکسها شبیه خودت شده! یه ذره امیدوار شو که زهرا شبیه خودتم شده!!
خاله مریم
26 تیر 92 0:45
همیشه به سفر دیگه جدی جدی زهرا داره رکورد مارکوترین!!! نی نی زیر 1 سال رو میزنه هاااااااااااا