روزت مبارک دخترم!
سلام به جگر گوشه ام، دختر شیرین زبانم، همه هستی من، زهرای نازنینم
اول از همه میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر را که گذشت به تو دختر دوست داشتنیم تبریک میگویم.
میدانم که مادری کم کار شده ام و مدتهاست به اینجا سر نزده ام، اما بیشتر تقصیر خودت است که هر بار من سراغ لپ تاپ بیایم سر میرسی و از من فیلم میخواهی. دخترکم، تو دیگر زهرای چند ماه پیش نیستی! این چند ماه بقدری سرعت تغییراتت زیاد بوده که انصافا نمیدانم از کجا برایت بنویسم.
یک هفته است که کلا شیر نخوردی، گرچه من در ذهن و برنامه ام این بود که تا دو سال شیر بخوری اما این اواخر خیلی شیر خوردنت کم شده بود و فقط شبها در خواب زیاد میخوردی که باعث بدخوابی من میشد و از طرف دیگر نگران پوسیدگی دندانهای قشنگت بودم. این شد که تصمیم کبری گرفتم و عملیات از شیرگرفتن را آغاز کردم. بعون الله سخت نبود و تو گل دخترم اذیت نشدی و اذیت نکردی.
حرف زدنت را که نگو، انقدر شیرین زبانی میکنی که من هربار میخواهم سفت بغلت کنم و بوسه بارانت کنم. تقریبا تمام کلماتی را که لازم داشته باشی می گویی، خیلی راحت با همه ارتباط برقرار میکنی و منظورت را میرسانی.
بابا که از بیرون میرسد با شیرین زبانی به استقبالش میروی و میگویی سلام بابا خوبی؟ و بعد همدیگر را بغل میکنید و خستگی بابا در میرود. به شدت به من وابسته ای و اجازه نمیدهی لحظه ای از تو دور بشوم و این دست و پای من را کاملا بسته است.
نمی دانم چطور خوشبختی ام را وصف کنم وقتی با دستان کوچکت بغلم می کنی؟ بی شک تو فرشته ی خوشبختی من و بابا هستی.
این مدت اتفاقاتی افتاد که مهمترینش عروس شدن خاله بود. ان شاالله خوشبخت و عاقبت بخیر شوند. تیرماه سفری به مشهد داشتیم و اواسط مرداد ماه هم با خاله سمیه به بوکان و همدان رفتیم، سفری به یاد ماندنی با سه فسقلی! هفته ی در پیش رو هم ان شاالله به شمال میرویم.
ساعت 1/5 نیمه شب است و تو و بابا غرق خوابید. کمی سرما خوردی و الان در خواب گریه کردی، امان از کولر!
من هم کم کم به جمعتان ملحق میشوم!